عشق عمومی اثر زنده یاد احمد شاملو
اشک رازیست – لبخند رازیست – عشق رازیستاشک آن شب لبخند عشقم بودقصه نیستم که بگویی – نغمه نیستم که بخوانیصدا نیستم که بشنوییا چیزی چنان که ببینی – یا چیزی چنان که بدانیمن درد مشترکم مرا فریاد کندرخت با جنگل سخن میگوید – علف با صحرا – ستاره با کهکشانو من با تو سخن میگویمنامت را به من بگو – دستت را به من بدهحرفت را به من بگو – قلبت را به من بدهمن ریشه های تو را دریافته امبا لبانت برای همه لبها سخن گفته امو دستهایت با دستان من آشناستدر خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگانو در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها رازیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده انددستت را به من بده – دستهای تو با من آشناستای دیریافته با تو سخن میگویمبسان ابر که با توفان – بسان علف که با صحرابسان باران که با دریا – بسان پرنده که با بهاربسان درخت که با جنگل سخن میگویدزیرا که من ریشه های تو را دریافته امزیرا که صدای من با صدای تو آشناست زنده یاد احمد شاملو